تحلیل آمار سایت و وبلاگ سکوت و گل گاو زبان! - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

--------------------------

 

...

اگر چه حرف و غزل در نگاهمان جاری‌ست

سکوت کن دلم! این‌جا سکوت اجباری‌ست  

چه‌قدر پیر شدم با مرور خاطره‌ها!

به ذهن خاطره‌هایم سکوت غم‌باری‌ست

ورق زدم به عقب، تا رسم به کودکی‌ام

دوباره دیدن آن سادگی، چه دیداری‌ست...

یکی نبود و یکی بود... زیر سقف کبود...

دوباره قصه‌ی مادر بزرگ تکراری‌ست

کسی ز حادثه‌ی عشق قصه‌ای گوید

از عاشقی نسرودن خودش گنه‌کاری‌ست

همیشه عشق برایم سکوت و ابهام ‌است

شبیه دیدن او، بین خواب و بیداری‌ست

دلم شکست و غزل مرد، آه... ای مردم!

چه‌قدر طعنه و زخم زبان‌تان کاری‌ست!

اگر چه حرف غزل ناتمام مانده ولی

سکوت کن دلم، این‌جا سکوت اجباری‌ست!

--------------------------
پ.ن.
دو سه روز پیش یه بنده خدایی داشت از فواید گل گاو زبان می گفت و این که چقدر برای آرامش ذهن خوبه؛ منم امشب تصمیم گرفتم خط خطی های بی شمار ذهنم رو از این طریق اندکی التیام ببخشم! این بود که مقداری گل گاو زبان دم کردم تا بخورم. در طول پروسه ی دم کردن گل گاوزبان تا نوشیدنش یه چیزی کشف کردم!
وقتی رفتم سراغ بسته ی گل گاوزبون، دیدم یه پشه که شبیه شب پره بود (شایدم یه شب پره ی کوچیک!) داشت اطراف بسته ی گل گاو زبون می چرخید. حدود ده دقیقه ای گذشت و لیوان ِ گل گاو زبان به دست رفتم توی اتاق؛ که یهو دیدم یه شب پره ی کوچیک (یا همون قبلی یا یکی دیگه) داره دور لیوانم چرخ می زنه، طوری که به زحمت تونستم دکش کنم!! و ناگهان کشف کردم که لابد شب پره های کوچک به گل گاو زبان علاقه دارند!

شاید هم آن شب پره ی کوچک بیچاره هم مثل من در پی التیام خط خطی های بی شمار ذهنش بوده...

--------------------------
بعد نوشت (بامداد دوم دی!):
امشب هم که رفتم سراغ بسته ی گل گاوزبون، دیدم بازم یه شب پره ی کوچیک داره دور بسته ش می چرخه!!
انگار کم کم فرضیه م داره ثابت می شه!

--------------------------
بعدتر نوشت (چهارم دی!):
سوم دی هم که رفتم سراغ گل گاوزبون، بازم دور بسته ش داشت شب پره می چرخید! و این درحالی ه که این روزها من هیچ جای دیگه ی خونه شب پره ای ندیدم؛ فقط اطراف همون بسته ی گل گاوزبون!


[ یکشنبه 89/9/28 ] [ 2:23 صبح ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 87
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 290557